×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

sirous baxblog

اطلاعاتی و آموزشی

× !-- start --- http://www.avazak.ir -- =text/java src=http://dl.avazak.ir/music/music/ a target=_blank title=قالب وبلاگ href=http://www.avazak.ir/قالب وبلاگ/abr /br a target=_blank title=گالری عکس href=http://www.gallery.avazak.ir/گالری عکس/abr a target=_blank title=کد آهنگ برای وبلاگ href=http://www.dl.avazak.ir/music/?item=669دریافت همین آهنگ/abr div align=centerobject type=application/x-shockwave-flash data=http://www.dl.avazak.ir/music/play.swf width=160 height=20 id=dewplayer name=dewplayer param name=wmode value=transparent /param name=movie value=http://www.dl.avazak.ir/music/play.swf / param name=flashvars value= mp3=http://www.dl.avazak.ir/music/669.mp3&autostart=1&autoreplay=1&showtime=1&randomplay=1 /object div style=display:noneh2a title=کد پخش اهنگ در وبلاگ href=http://avazak.irقالب وبلاگ/a/h2/div !-- end --- http://www.avazak.ir --
×

آدرس وبلاگ من

siroosgholami.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/naiman

داستان استاد دانشگاه

                                               داستان استاد دانشگاه

از بدو تولد موفق بودم، وگرنه پام به اين دنيا نمي رسيد.
از همون اول كم نياوردم، با ضربه دكتر چنان گريه‌اي كردم كه فهميد جواب �هاي�، �هوي� است.
هيچ وقت نگذاشتم هيچ چيز شكستم بدهد، پي‌درپي شير ميخوردم و به درد دلم توجه نمي كردم!
اين شد كه وقتي رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهاي خودم بلندتر بودم و همه ازم حساب مي‌بردند.
هيچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد كه برم پاي تخته زنگ مي‌خورد. هر صفحه‌اي از كتاب را كه باز مي کردم، جواب سوالي بود كه معلمم از من مي‌پرسيد. اين بود كه سال سوم، چهارم دبيرستان كه بودم، معلمم كه من را نابغه مي‌دانست منو فرستاد المپياد رياضي!
تو المپياد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و يكي از ورقه‌ها بي اسم بود، منم گفتم اسممو يادم رفته بنويسم!
بدون كنكور وارد دانشگاه شدم هنوز يك ترم نگذشته بود كه توي راهروي دانشگاه يه دسته عينك پيدا كردم، اومدم بشكنمش كه خانمي سراسيمه خودش را به من رسوند و از اين كه دسته عينكش رو پيدا كرده بودم حسابي تشكر كرد و گفت: نيازي به صاف كردنش نيست زحمت نكشيد اين شد كه هر وقت چيزي از زمين برمي‌داشتم، يهو جلوم سبز مي شد و از اين كه گمشده‌اش را پيدا كرده بودم حسابي تشكر مي كرد. بعدا توي دانشگاه پيچيد: دختر رئيس دانشگاه، عاشق ناجي‌اش شده، تازه فهميدم كه اون دختر كيه و اون ناجي كيه!
يك روز كه براي روز معلم براي يكي از استادام گل برده بودم يكي از بچه‌ها دسته گلم رو از پنجره شوت كرد بيرون، منم سرك كشيدم ببينم كجاست كه ديدم افتاده تو بغل اون دختره! خلاصه اين شد ماجري خواستگاري ما و الان هم استاد شمام!
كسي سوالي نداره؟

یکشنبه 21 آذر 1389 - 12:01:01 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


حقیـقتی دربـاره بنـزین که شایـد نمی دانیـد


انـــواع چـای های گـیـاهی و خـواص آنـهــا


غذاهای مفیــد و مضــر بـرای خـواب


چند نکته درمورد عطسه


آنچـه سرآشپـزها به شـما نمی گویند


همـه چیـز در مـورد علامـت @


نـکاتی دربـاره دکوراسیـون منـزل


چگونگی پیدایش نان سنگگ


چگونه غذاهای مان را خوش طعم تر کنیم؟


چگونه یک عطر خوب و خوشبو بخریم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

404180 بازدید

7 بازدید امروز

30 بازدید دیروز

452 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements